به دورانی که شد قحط وفای دل ها
چرا هر دم نگویم من، خدا، خدا، خدا
به دورانی که شد قحط وفای دل ها
چرا هر دم نگویم من، خدا، خدا، خدا
من مرغ شباهنگم، بشد کنج قفس قسمت من،
چرا، چرا، چرا
من مرغ شباهنگم، بشد کنج قفس قسمت من،
چرا، چرا، چرا
به پيامی تو ای پيک بهار از من به باغبان بگو که گاهی
نشانه گيرد از گياهی
به پيامی تو ای پيک بهار از من به باغبان بگو که گاهی
نشانه گيرد از گياهی
من اگر که هستم، ستاره ام کو در آسمان ها
من گر اهل دردم، نشانه ام کو به داستان ها
من آن کسم که روز و شب ز بی کسی گرفته ام در دست،
دعا، دعا، دعا
تو آن کسی که از من شکسته دل نمی کنی دوری
بيا، بيا، بيا
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقر است
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمر است
شبهای بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
تهیه کننده هدایت اشتری لرکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر